رها كوچولورها كوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

رها عشق مامان و بابايي

مادرانه

هستي من همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی آنجا که بتوانی انسانتر باش و از انچه که هستی و هستند فاصله بگیری این رسالته دائمی توست ...
3 مرداد 1391

پدر و حاج خانم

اين روزا پدر و حاج خانم خونه هستند و رها كلي ذوق مي كنه آخه پدر خيلي باهاش بازي مي كنه يه آهنگ لري رو گوشيش هست كه واسه رها مي ذاره و رها باهاش مي رقصه وقتي پدر خوابيده رها ميره رو كمرش و صداش مي كنه صبح ها كه من و بابايي مي خوايم بريم سركار رها با حاج خانم ميره پايين و كلي دنبال پيشي ميذاره تا ما بريم ديروز كه از ساعت 9 خوابيد تا 3 بعد از ظهر كه من رسيدم خونه دو مرتبه از ساعت 4 خوابيد تا 8:30 آخه شب قبل رو فقط 2 ساعت خوابيده بود حسابي خسته شده بود .
3 مرداد 1391

يك خاطره جالب

هميشه فكر مي كردم خيلي سخته بخوام رها رو از پنبه ريز بگيرم واسه همين هميشه پشت گوش مي انداختم و مي گفتم بذار بزرگتر شه تا حسابي متوجه باشه و نخواد خونه را نجس كنه ولي مثل اينكه دختري ديگه خسته شده و نمي خواد پنبه ريز بشه اخه از كلي وقت پيش همش پنبه ريزش رو بيرون مياره و با شورت مي گرده .بهش مي گفتم رها جون وقتي جيش داري بگو تا ببرمت روي صندليت باشه ؟ اونم سري تكون مي داد و مي گفت باشه ولي بعضي وقتا از دستش در مي رفت و اون كاري كه نبايد ميشد ميشد بعدشم با اون صداي شيرينش مي گفت ماماني پي پي دارم . يك روز كه مي خواستم رها رو خواب كنم من رو تختش دراز كشيده بودم ولي اون پايين تخت بود و داشت بازي مي كرد كه يه مرتبه ديدم رنگش قرمز شده و داره زور م...
3 مرداد 1391
1